به گزارش شهرآرانیوز؛ دستی به در بزرگ و آهنی ساختمان میکوبید. هوا تاریک شده بود و پسر جوان میدانست تا فردا که پدرش به محل نگهبانی برگردد، کسی به سراغش نمیآید. پسر جوان به سمت در رفت و از بین شکاف در آهنی زنی را دید که با لبخندی معنادار از او میخواست تا در را برایش باز کند. پسر جوان با خنده در را گشود.
زن از میان در نیمه باز خودش را داخل کشید و همان ابتدا پیشنهاد مصرف موادمخدری را داد که با خودش آورده بود. ساعتی بعد این زن و مرد جوان کیفور از موادی که زده بودند، مشغول صحبت بودند که باز صدای در آمد. انگار آن شب طلسم شده بود و فرصتی برای استراحت نگهبان جوان این ساختمان نیمه کاره نبود. او دوباره شال و کلاه کرد و با دمپاییهای پارهای به پا، لخ لخ کنان به سمت در رفت.
مردی جوان بستهای غذا در دستش بود. ظرفی را بیرون آورد و به سمت جوان گرفت و با لبخند گفت: «نذری است.» آن شب جمعه انگار بساط سور و سات نگهبان جوان خودبه خود مهیا شده بود. پسر جوان با اشاره به اینکه مهمان دارد، دو غذا از فرد خیر گرفت و به داخل چادر نگهبانی که در کنار یک گودبرداری عمیق درون اتاقکی رنگ ورورفته برپا شده بود، برگشت. لحظاتی بعد زن با پسر جوان مشغول خوردن غذا شدند که ناگهان نگهبان متوجه شد حالش خوب نیست و سرش گیج میرود و پیش از آنکه بفهمد در چه تلهای افتاده است بیهوش شد و روی زمین افتاد.
صدای در برای بار سوم ساعت ۶ صبح بود که بلند شد. اما دستی قویتر از قبلیها به در میکوبید و، چون صدایی از داخل ساختمان نمیآمد، تعداد و شدت ضربهها نیز دوچندان میشد. لحظات به کندی میگذشت و گویی کسی در ساختمان نبود تا در را به روی او بگشاید. پیرمرد هم زمان فردی به نام عارف را صدا میزد.
پیرمرد نگران هرطور بود خودش را وارد ساختمان کرد و به سمت اتاق رنگ پریده دوید و دید پسرش روی زمین افتاده است و حالش خوب نیست. پدر پیر هرطور بود ماشینی دست وپا کرد و پسرش را به درمانگاه محل رساند، اما به علت وخامت وضع این جوان، او را به بیمارستان منتقل کردند. با تشخیص پزشکان، مشخص شد که او مسموم شده است و تحت مداوا قرار گرفت.
پیرمرد نگهبان اصلی ساختمان نیمه کاره بود. او برای استحمام از پسر جوانش خواسته بود تا شبی را به جای او نگهبانی بدهد. نگهبان پیر به سمت ساختمان رفت و فهمید که تعداد زیادی از لوازم درون ساختمان نیست. درون اتاق دو ظرف یک بارمصرف غذا پیدا کرد که یکی خالی و یکی نیمه خالی بود. پیرمرد نمیدانست آن شب دقیقا چه اتفاقی برای عارف افتاده است. او ظرفها را بیرون برد و غذای نیم خورده یک ظرف را کنار دیوار ریخت. لحظاتی بعد گربهای برای خوردن باقی مانده غذا به کنار دیوار رفت.
پیرمرد به سراغ لوازم گم شده رفت تا از آنها فهرستی تهیه کند. در این میان ناگهان چشمش به گربه افتاد که روی زمین افتاده بود و تکان نمیخورد. مرد نگهبان دوباره نگران پسرش شد و پیاده به سمت بیمارستان میرفت. در میان راه چشمش به دو مرد جوان افتاد که کیسهای سنگین را جابه جا میکردند. این حرکت توجه نگهبان را جلب کرد و گوشه اره سینی نجاری را دید و از روی نشانهها فهمید که این وسیله دیشب از درون ساختمان نیمه کاره سرقت شده است.
پیرمرد بلافاصله به سمت دو جوان دوید و یقه آنها را گرفت. با فریاد او اهالی بولوار توس در محل جمع شدند و این گونه یکی از این افراد در میان حلقه خشمگین اهالی گرفتار شد و دیگری گریخت. با اعلام این موضوع به پلیس ۱۱۰، سردار احمد نگهبان، جانشین فرمانده انتظامی خراسان رضوی، دستورات ویژهای را صادر کرد و گروهی از مأموران کلانتری معراج با هدایت سرگرد امیررضا فعال، رئیس کلانتری، راهی محل شدند.
مأموران برای پایان دادن به غائله برپاشده در این محل، شاکی و متهم به سرقت را به کلانتری منتقل کردند. در بازجوییهای تخصصی متهم با هویت «علی. ح» مدعی شد که سینی اره نجاری متعلق به رفیقش به هویت «محمدرضا. الف» بوده و با یکدیگر قصد داشته اند آن را به یک سمساری بفروشند.
تیم تجسس کلانتری در بررسی این پرونده با توجه به اینکه منابع بیمارستانی از مسمومیت عارف، فرزند شاکی، خبر میدادند، با هماهنگیهای لازم بازجویی از متهم را آغاز کردند. متهم که چاره دیگری نداشت، مدعی شد که «محمدرضا» با دوستش به نام «نوید. ق» نقشه سرقت از ساختمانهای نیمه کاره را کشیده اند. نوید با پوشیدن لباس زنانه به سراغ ساختمان رفته و با فریب نگهبان داخل ساختمان شده است.
پس از گذشت مدتی کوتاه، محمدرضا با غذای آلوده به مواد بیهوشی به سراغ نگهبان رفته و این فرد را بیهوش کرده است. او نیز که در آن ساعت همراه دو متهم دیگر بوده، هر چه از آنها خواسته است تا از ساختمان سرقت نکنند، آنها حرفش را نپذیرفته اند و اقدام به سرقت کرده اند و به او گفته اند که سهمش را میدهند. فردای روز سرقت، علی به سراغ محمدرضا رفته و گفته است این کارتان شر میشود و او گفته است بیا با هم این سینی نجاری را ببریم و به سمسار بفروشیم که در بین راه گرفتار شده اند.
با اعترافات متهم و معرفی دیگرسارقان، تیم تجسس کلانتری معراج با انجام اقدامات فنی توانستند دو متهم دیگر را نیز دستگیر کنند. متهمان با پذیرفتن جرمشان در مسموم کردن عارف و سرقت، مدعی شدند که غذای مسموم را علی آورده و جلو در به آنها داده است.
نوید که با پوشش زنانه به سراغ عارف رفته بود، در اعترافاتش مدعی شد: پس از بیهوش شدن نگهبان، محمدرضا و علی همه وسایل را برداشتند، ولی، چون علی از محمدرضا پول میخواست، بیشتر وسایل را او برداشت و همه را به یک سمساری فروختند. در ادامه با دستور قضایی تحقیقات درباره این پرونده به منظور شناسایی مال خر و همچنین دیگرجرائم این افراد که مدعی اند پس از سرقت اول دستگیر شده اند، ادامه دارد.